بلندتر بخند

بلندتر بخند

بلندتر بخند

وقتی بین زمین و هوا آویزون شدم، وقتی بین تردید و یقین موندم، وقتی بین انکار و پذیرش ایستادم دیگه فهمیدم هر چیزی که تا حالا فکر می کردم اسمش بحران بوده بیشتر شبیه به یک #چالش بوده.

با چشم‌های بسته روی پل معلق زندگیم ایستادم ولی پشتم گرم بود به همون چالشهایی که تا امروز ازشون رد شده بودم، حالا هم باید با قدمهای محکم رد بشم.

یه روز از #درد مشت میکوبم تو دیوار و یه روز از #تهوع نفسم تو سینه حبس میشه ولی تو لحظه لحظه اش منتظر اومدن صبح فردا میمونم.

من فرار کردم از اسم ترسناکش و نخواستم بدونم و بگم، هر روز جلوی چشمهام خودش رو نشون داد و من نخواستم ببینم؛ من ترسیدم.

من دیر باور کردم که یه جایی از بدنم #سرطان نشسته ولی درست همون لحظه ای که باورش کردم چنگ انداختم به زندگی. ماجرا از اینجا شروع شد و حالا باید بلندتر از قبل بخندم