وقتی مادرم سرطان گرفت

وقتی مادرم سرطان گرفت

سرطان مادرم
یک درد شدید درپستان مادرم رو مجبور کرد که به پزشک مراجعه کنه و ماموگرافی که سال پیش پزشک براش تجویز کرده بود رو انجام بده.
درست روز قبل ازکریسمس دکتر بهمون خبر داد که مادرم به سرطان_پستان دچار شده.
من اون روز وحشت‌زده ترین آدم روی زمین بودم. پدرم سال‌ها قبل، ما رو ترک کرده بود و مادرم عزیزترین ادم زندگی من بود.
شب‌ها گریه می‌کردم و حس می‌کردم که دنیا به آخر رسیده و روز‌ها هم به فکر، دارو‌های مادرم، پرداخت قبض‌ها، تهیه دارو‌ها از بیمه و نظافت خونه بودم.
دوران سراسر اضطراب و استرسی رو پشت سر گذاشتم تا مادرم بهبودیش رو بدست آورد. اما من خودم دیگه احساس سرزندگی نداشتم.‌
زمان زیادی گذشت تا من متوجه بشم مسیر اشتباهی رو به عنوان همپای یکبیمار طی کردم. الان که به گذشته نگاه می‌کنم می‌تونم بگم که ...
اضطراب و استرسی که ما به عنوان همپای بیمار داریم دور از ذهن نیست و اتفاقی‌ه که برای همه ما پیش میاد ولی باید راه‌هایی پیدا کنیم که ایناسترس رو کم کنیم و بهترین راهش اینه که از یه مشاور کمک بگیریم.
فشاری که در مسیر درمان به ما به عنوان همراه بیمار وارد میشه از حالت عادی خیلی بیشتره. یادتون نره که کمک گرفتن از دیگران و مشاور نشونه ضعف شما نیست. بلکه موضوع مهمیه که نباید فراموشش کنین.