پناه بر جنگل خدا

شب تاریک، جنگل تاریکتر ، صدای زوزه گرگ و خزیدن مار، رگبار بی امان باران
و دختری هراسان
چهار روز گرسنه و بدون آب در حال فراز
پشت سر، صحنه های ادمکشی های ترسناک
پیش رو آینده ای مه آلود و مبهم
دردی جانکاه در جان
لذت مادر شدن؛ جای خود را به درد و رنجی مهیب داده است
شمینای باردار، باردار از حوادث تلخ؛ چهار روز به امید نجات خود و فرزندش از میانمار گریخته است
چهار روز راه رفتن در جنگل بدون آب و غذا
چقدر درنده اند ادمها که مادری به جنگل پناه میبرد
کیسه آب که پاره میشود شمینا مینشیند؛ دیگر توانی برای راه رفتن نیست
اما دستی از آسمان به مدد او میآید
زنی دیگر
فراری از میانمار؛ به شمینا رسیده و او را یاری میکند تا مادر جوان، لحظه ای با شنیدن صدای نوزاد، وحشت روزهای جنگ و خون؛ و سرنوشت دردناک زنان میانمار را فراموش کند 
شمینا به اردوگاه پناهندگان
کوتوپالونگ در بنگلادش میرسد
گویا موسایی سوار بر سبد امید از نیل عبور کرده تا روزی ناجی قوم ستم دیده ای شود
لابد اورا موسی نامیده
نمیدانم
اما میدانم که سالیانه هزاران نفر در آتش تعصب و قدرت طلبی های دیوانه وار جهان خاکستر میشوند 
دخترانی باردار از زخم جنگ آواره و شیر سینه مادران از وحشت نسل کشی های مردان جهان خشک می شود
کاش دنیا را از مادرزمین نگرفته بودند و هنوز عشق هدایتگر جهان بود
نه شهوت قدرت و تعصب 
#میانمار
#زنان_آواره
#کمپ_پناهندگان